او خیلی وقت است که نیست
اما هنوز هست
در هیچ کجای زندگی ام نیست
نه دیگر در قلبم
نه در لحظاتم
نه ذهنم
در هیچ کجا نیست
اما هست
در پشت هیچستان لحظات حیاتم
جاییست که او ایستاده
به من نگاه نمیکند
ولی من
هر چند صباحی یک بار
بر میگردم و به سمت هیچستان نگاهی میاندازم
او آنجاست
وقتی به او مینگرم
استوار تر در این باور خواهم شد که
هنوز هم فقط او میتواند کوزه سفالی تنهایی ام را به خاک مبدل سازد
اما او دیگر نیست
زمان زیادیست که دیگر نیست...
میم.سین