میدانی داستان از چه قرار است؟
هستی و زمان بزرگترین تلنگر را هنگامیبه من زد که من دریافتم، هیچ چیز نمیتواند تماما از جنس غلیان باشد.
جوشش درونی، تنها بخشی از این قصه دراز است
چرا که تقلا لازم است
کوششها باید کرد
پوستت باید قلفتی کنده شود
وگرنه،
مثل یک دیگ بزرگ پر از آب ، میجوشی و میجوشی، در نهایت هم آب درونت خشک میشود و از جوشش بازمیایستی
دیگر نه عطش و تعشقی در کار است که تو را به جوشش وا دارد
نه آبی در درونت که بتوانی عرضه کنی
آن زمان است که تو،
سرشار از تهی اما غنی در فقر نا امیدی ، به همان دیگ تنهایی مبدل میشوی که آتش در ذیل او شعله ور است،
همان دیگی که روزی بدون کوشش، بی وقفه، میجوشید و میجوشید، اکنون میسوزد و میسوزد.
باور کن دوست من
از دست قهرمان داستان هم کاری بر نمیآید.
میم.سین