loading...

هستی و زمان

Content extracted from http://aboutbeing.blog.ir/rss/?1746163238

بازدید : 0
دوشنبه 14 ارديبهشت 1404 زمان : 2:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

او خیلی وقت است که نیست

اما هنوز هست

در هیچ کجای زندگی ام نیست

نه دیگر در قلبم

نه در لحظاتم

نه ذهنم

در هیچ کجا نیست

اما هست

در پشت هیچستان لحظات حیاتم

جاییست که او ایستاده

به من نگاه نمی‌کند

ولی من

هر چند صباحی یک بار

بر می‌گردم و به سمت هیچستان نگاهی می‌اندازم

او آنجاست

وقتی به او می‌نگرم

استوار تر در این باور خواهم شد که

هنوز هم فقط او می‌تواند کوزه سفالی تنهایی ام را به خاک مبدل سازد

اما او دیگر نیست

زمان زیادیست که دیگر نیست...

میم.سین

بازدید : 0
شنبه 12 ارديبهشت 1404 زمان : 4:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

ایستاده بودم

به ماشین اورژانس زل زده بودم

به انبوه انسان‌هایی که در آمد و شد در بیمارستان بودند نگاه می‌کردم، ولی ذهنم فرسخ‌ها دور تر رفته بود

خیلی قبل تر از اینکه بتوانم جلوی ذهن زبلم را بگیرم فرار کرده بود

بازهم باتلاق تفکرات بی سرو تهم داشت مرا در خود فرو می‌برد و داشت شروع به ذره ذره آب کردن منِ بخت برگشته می‌کرد

که ناگهان متوجه گریستن نیچه شدم

نیچه همان دوستم است

سرم را که به سوی او برگرداندم چشمان زیباش با دریایی از اشک زیبا تر شده بود.

با واهمه پرسیدم :«چی شده؟»

گفت :«به آن زن نگاه کن»

زنی تنها بود که لنگ لنگان با عصایی که در دست داشت در تلاش بود خودش را به اورژانس برساند.

نیچه در حالی که غرق در اشک بود در ادامه گفت:«خیلی تنهاست»

او ادامه داد:«اگر وقتی پیر و ناتوان شدم، مریض بشم، هیچکی نباشه منو بیاره بیمارستان چی؟ من ترجیح میدم قبل از اینکه ناتوان بشم ، بمیرم، نه سربار میشم، نه مجبورم تنها بیام بیمارستان.»

نیچه راست می‌گفت، او خیلی تنها بود.

تنها بودن،

تنهایی مفهوم بزرگیست

آن را در هزاران جمله هم نمی‌توان توصیف کرد

آیا تاریک است، بی جنب و‌جوش است، راکت است؟

فسرده است؟

آیا تنهایی در اندوه قلتان است؟

آیا تنهایی همان چیزیست که گیلک‌ها از آن با عنوان تاسیان یاد می‌کنند؟

تنهایی ...

به این کلمه که می‌رسم در مه فرو می‌روم، مهی که جنسش را نمی‌دانم.

شاید هم جنس این مه به روال همیشه «ابهام»است، چیزی که همیشه همراه من است، همان که دست از سرم بر نمی‌دارد.

کسانی در این دنیا وجود دارند که حاضرند بمیرند اما تنهایی را تجربه نکنند، اما خب در نظر من تنهایی گاهی هم می‌تواند شادی بیافریند، شادی که از فرط دلمردگیست.

اگر بخواهم سرتان را به درد نیاورم، تنهایی هیچوقت عدم حضور شخصی در کنارت تعبیر نشده و نمی‌شود،

شخصی که تنها نامیده می‌شود، روحش با کسی جز خود عجین نمی‌شود، او در مه وجودی خود فرو رفته و فکر می‌کنم به مسئله ساده‌‌‌ای مثل نبودن شخصی در کنار خود عادت دارد و برایش غمی‌به وجود نمی‌آورد.

میم.سین

بازدید : 3
يکشنبه 23 فروردين 1404 زمان : 14:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

برای زیبا تر کردن جهان

چه کاری از این دستها بر می‌آید

هیچ کاری!

این دستها در نهایت بتوانند موهای مشکی پسر بچه‌‌‌ای را نوازش کنند

یا باغچه خانه پدر بزرگ را آبیاری کنند

یا گلی را به دیگری دهند

از حق نگذریم، دو ، سه خطی کج و معوج هم می‌توانند بنویسند و ذهن مشوش صاحبشان را به تحریر درآورند

می‌توانند گاهی از عشق گاهی از آگاهی بنویسند

یادم نبود

این دستها می‌توانند در آغوش بگیرند

گاهی هم می‌توانند خورشت قورمه سبزی جا افتاده‌‌‌ای بپزند

نکند همینها جهان را زیبا تر می‌کند؟

میم.سین

بازدید : 5
سه شنبه 20 اسفند 1403 زمان : 2:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

《و لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فِی کَبَد》

این آیه تمام ماجراست دوست من

آیه یاس است و چکیده‌‌‌ای کمال از تمام هست و نیستمان

یعنی امیدی هم در کار نیست، فریبمان دادند

یزدان پیروزگر، از همان ازل آب پاکی را روی دستمان ریخته بود

دردی ازلی در وجودمان نهادینه است

درد و رنج برایمان مقدر شده

کلک رنج، قدرتمند است و ما در برابر آن ناتوان و نحیف

چگونه می‌توان از آن رهایی جست؟

راه فراری نیست،

تمام کوچه‌ها بن بست است

هر چقدر بیشتر دوندگی کنی ،

محکم تر از قبل به دیوار پایان کوچه برخورد میکنی و درست مثل قبل دوباره فرو می‌ریزی

اینبار اما جانگداز تر، دردناک تر، مغروق تر در غم

راه فراری نیست دوست من...

میم.سین

بازدید : 5
دوشنبه 19 اسفند 1403 زمان : 16:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

کاش می‌شد به دور دست‌ها رفت

کلبه‌‌‌ای چوبی ،میان کوه‌های آن طرف تر

دستانم را به آب‌ها بسپارم،

موهایم را به بادها،

چشمانم را به سبزها،

گوش‌هایم را به خموشی‌ها،

لبانم را به بوسه‌ها،

تنم را به پرتوها،

روحم را به تعلیق‌ها،

اما قلبم را به او

او که خود سرآب است و خیال

میم.سین

بازدید : 4
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 2:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

اگر رمقی در من باقی مانده بود

فریاد میزدم و 

فغان بر می‌آوردم

که من،

از همان جای 

ترک‌های قدیمی

دگر باره شکستم...

 

میم.سین

بازدید : 17
شنبه 10 اسفند 1403 زمان : 3:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

میدانی داستان از چه قرار است؟

هستی و زمان بزرگترین تلنگر را هنگامی‌به من زد که من دریافتم، هیچ چیز نمی‌تواند تماما از جنس غلیان باشد.

جوشش درونی، تنها بخشی از این قصه دراز است

چرا که تقلا لازم‌ است

کوشش‌ها باید کرد

پوستت باید قلفتی کنده شود

وگرنه،

مثل یک دیگ بزرگ پر از آب ، می‌جوشی و می‌جوشی، در نهایت هم آب درونت خشک می‌شود و از جوشش بازمی‌ایستی

دیگر نه عطش و تعشقی در کار است که تو را به جوشش وا دارد

نه آبی در درونت که بتوانی عرضه کنی

آن زمان است که تو،

سرشار از تهی اما غنی در فقر نا امیدی ، به همان دیگ تنهایی مبدل می‌شوی که آتش در ذیل او شعله ور است،

همان دیگی که روزی بدون کوشش، بی وقفه، می‌جوشید و می‌جوشید، اکنون می‌سوزد و می‌سوزد.

باور کن دوست من

از دست قهرمان داستان هم کاری بر نمی‌آید.

میم.سین

برچسب ها
بازدید : 5
جمعه 9 اسفند 1403 زمان : 14:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

سایه‌ی سیاهِ بال‌های کلاغ هنوز روی آسمان بود

چرا بال‌هایش را نمی‌بست و دمش را روی کولش نمی‌گذاشت و نمی‌رفت تا راحتتر بتوانم هستی ام را به جلو هل دهم.

تاریک بود و مادر فولاد زره سرما، مرا گرم در آغوش می‌کشید و خزه‌های خستگی و درماندگی از ساق پاهایم بالا می‌آمدند.

اما تاب آوری هنوز در من نفس می‌کشید

آمده بودم که تاب بیاورم، ناگریز ترین بودم.انتخابی در کار نبود.

کمی‌از اشتیاق روزهای اول بودن درس‌ها کماکان در درونم مانده بود

باید در کلاس درس حاضر می‌شدم

کلاسی که هرکس بایک هدف می‌آمد، اینکه برداشت مخصوص به خود را بکند و برود .

وقتی به آنها می‌نگریستم ،چشم‌هاشان فریاد کنان بود که

یکی می‌آمد بحث‌های بی سرو ته سیاست را وسط بکشدو

جناح راست و چپ را به جان یکدیگر بیاندازد

دیگری کمر همت می‌بست ،صحت عقاید فرقه آتئیست‌ها‌ها را اثبات کند ، یا دست کم شکل متفاوت و پرداخته ذهن خود ، از خدا را به خورد دیگران دهد و خداباوران را به جوش و خروش بیاندازد.

شخصی آماده‌ی اظهار این بود که بگوید در قید و بند مذهب و دین بودن را بیش از حد محافظه کارانه می‌داند و پیرو نظریه «لذت بردن از حال و گوش سپردن به ندای درون»است

فرد مقید هم سپر محافظ آهنینش را با خود به کلاس آورده بود.

اما در نهایت هیچ کس حال و حوصله‌‌‌ای برای بحث و جدال نداشت و همه چیز در سکوتی که شیون می‌کرد، بدون هیچ شروعی پایان می‌یافت.

من دستم زیر چانه ام بود و ظاهرم این چنین نشان می‌داد که غرق در صحبت‌های بی کران استاد هستم.

اما شما که غریبه نیستید،

فکرم به چه جاها که نمیرفت،

شیرنی چای نبات صبح هنوز در دهانم مانده بود

مزه مزه می‌کردم،

کاش هم اکنون بازهم می‌توانستم کمی‌چای نبات بنوشم.

و چرندیات دیگر...

می‌بافتم و می‌بافتم...

حال را به آینده

آینده را به ابهام

ابهام را به غم

غم را به تنهایی

و اما تنهایی را به خود...

که نا‌گهان آن خانومی‌که قرار بود به ما درس دین و اخلاق بدهد ،با قدم‌های آرام و شمرده بالای سرم ایستاد و با صدایی رسا گفت:«خودتونو معرفی می‌کنید؟»

گلویم را صاف کردم و در صورتی که تلاش می‌کردم وقار در کلامم جاری باشد گفتم:«سلطانی هستم»

استاد لبخند ملیحی زد گفت:«فقط اسمت را بگو،در روز قیامت مارا به اسم صدا میزنند باید از الان عادت کنیم»

عادت کنم؟

به چه چیزی باید عادت کنم؟

به فکر اینکه قرار است بمیرم و بعدهم وجود معاد؟

پس هدف حیاتم این است؟

عادت به آن مهمان ناخواندهکه اتفاقا هیچ وقت هم در نمی‌زند؟

خیر دوست من،

غم می‌تواند گریبان گیر شود، اما امید به بقا همیشه پا برجاست.

راستش را بخواهید، من به دنیا نیامده ام که بمیرم ، هیچکس نیامده.

من نمی‌توانم به مرگ عادت کنم.

می‌دانی به جای عادت به مرگ، باید چه کرد؟

باید

زرد شدن برگ درختان را

پروانه را

نغمه را

چشم‌ها را

هستی و زمان را

مرگ‌ را

و تمام وجود را

به دستان شمعی سوزان سپرد

همه آنها نهان اند و برای همیشه یک راز،

ما که نمی‌دانیم،

تنها آن آخرین شعله می‌داند...

میم.سین

بازدید : 4
پنجشنبه 8 اسفند 1403 زمان : 15:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 4
چهارشنبه 7 اسفند 1403 زمان : 15:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هستی و زمان

حالا دیگر دیر است،

من نامِ کوچه‌های بسیاری را از یاد برده ام

نشانیِ خانه‌های بسیاری را از یاد برده ام

و اسامیِ آسانِ نزدیک ترین کسان دریا را...

شاید به همین دلیل است که

دیگر هیچ نامه‌‌‌ای به مقصد نمی‌رسد.

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 520
  • بازدید کلی : 520
  • کدهای اختصاصی